نـاگــفـــتـــــــــه

نـا گـفتــه هـایــی از مـن ...

نـاگــفـــتـــــــــه

نـا گـفتــه هـایــی از مـن ...

بشر نیازمند است نیازمند دیده شدن،نیازمند درک پدیده های به نظر ساده و تکراری که در اثر تکرار،‌اهمیتشان به فراموشی سپرده شده است. نیازمند باور زشتی ها و زیبایی هایی که در صحنه زندگی غرق شده اند و در رفع این نیازها سینما رسالت بزرگی را به دوش می کشد.

سینما عرصه ایست برای جلوه بخشیدن به باورها.سینما نقش پر‌رنگ خود را در همه ی زمینه ها ایفا می کند. گاه از داستان پیروزی ملتی بر ظلم تاثیر می گیرد و با یک فیلم ، الهام بخش ملت دیگری می‌شود. گاه این پرده نقره ای واسطه ای می شود که حس های زیبایی که در حاشیه زندگی ماشینی امروز دست یابی به آنها رویایی بیش نیست در وجود بشر زنده شوند. گاه سینما تبدیل به آیینه ای میشود که من و تو همچون خودمان را در آن میبینیم و به زیبایی درک می کنیم،چه چیزی را درک می کنیم؟ این واقعیت فراموش شده که هیچ کس تنها نیست. سینما از چون من و تو الهام می گیرد و الهام بخش چون من وتو می شود. سینما روایتگری است بی نظیر، گاه از آداب مردم ساکن غربی ترین گوشه ی زمین، برای مردم ساکن شرقی ترین گوشه زمین روایت می کند. گاه از نادیده ها حکایت می کند از تخیل ها، از‌‌ آرزوهای دست نایافتنی بشر و از ناشناخته ترین بخش های کیهان و گاه تاریخ را به تصویر می کشد.

سینما باور سفر در زمان را رنگ می بخشد و با ظرافت تمام انسانی بالغ را از فراسوی قاب های دوربین ، غرق دوران کودکیش می کند و به زیبایی معصومیت های کودکانه اش را به تصویر می کشد.

مخاطبی مسن در این پرده نقره ای تجربه ای عشقی پرشور همانند دوره ی نوجوانی خودش را می بیند.

و این سینما است...

الهام می گیرد و الهام می بخشد...

از افکار انسان های صاحب باور تغذیه می کند و باورها را زنده نگه می دارد. از ایده متولد می شود و موجب زایش ایده می شود و در یک نگاه سینما واسطه ایست برای دیدن وجود راستین بشر در زندگی....

( به شدت تعجب کردم از دیدن نوشته ای از خودم متعلق به چهار سال پیش...دورانی که شیفته فیلمنامه نویسی و سینما بودم...آرزو می کنم هر دفعه متنی از سال های گذشته پیدا کردم همین قدر تعجب کنم، آدمیزاد باید تغییر کنه و گرنه که حسابی از درون میپوسه....)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۳۸
مشیـا نـــه

"ایستگاه های زندگیت را به رسمیت بشناس." یعنی چه؟ تو در زندگیت ایستگاه های متفاوتی داری ، ایستگاه ده سالگی ، ایستگاه بیست سالگی، ایستگاه سی سالگی و... در هر ایستگاهی ویژگی های همان ایستگاه را زندگی کن، در ده سالگی، ده ساله باش سرشار از سرخوشی و کنجکاوی و...در بیست سالگی، بیست ساله باش سرشار از عشق های پرشور و امید های بزرگ به آینده و...

بین این همه حرفی که دیروز از یک معلم با تجربه ( محرم نقی زاده) شنیدم این قسمت از همه بیشتر به دلم نشست، شاید به خاطر اینکه به شدت از این مساله ناراحتم که ایستگاه های زندگیم رو به رسمیت نشناختم. هر از چندگاهی ده سالگی خودم رو با ده سالگی بقیه با دقت زیادی مقایسه میکنم و نتیجه اینکه غم عجیبی در من ایجاد میشه...به خاطر ندارم کارتون دیده باشم ، از بازی کردن لذت برده باشم و... بچگی نکردن نشانه ی برتری هوشی داشتن نیست اما بارها ذوق رو در چشم های مادرها دیدم وقتی بچه ده سالشون ابیاتی از حافظ رو طوطی وار میخوونه و یا حرف هایی بزرگتر از سنش به زبون می آره...من نمی دونم راه درست چیه اما مطمئنم که راه درست این نیست که بار دانش یه فرد بیست ساله رو بذاریم روی دوش یه بچه ده ساله چراکه کمرش خم میشه و شاید حتی از درون بشکنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۲۲
مشیـا نـــه

نامجو در کتاب " دُرّابِ مخدوش " خود میگوید :

«عده‌ای هم در بین ما، دلخوش‌اند به روشن‌تر بودنِ خویش که شاید روی دیگر ابله‌تر بودن باشد. اینان مفتخرند به این که: دیپلم‌شان ریاضی است. کفتربازی نکرده‌اند. اسم و زندگی‌نامه‌ی صدوپنجاه کارگردان سینما را بلدند. راجع به دیالکتیکِ هگل یک چیزهایی شنیده‌اند. از لیلا فروهر بدشان می‌آید. به موتزارت عشق می‌ورزند. می‌دانند که «تولدی دیگر» سروده‌ی فروغ فرخزاد است و احمد شاملو در سال ۱۳۳۲ به‌خاطر فعالیت‌های سیاسی، مدت کوتاهی در زندان بوده و ارسطو شاگرد افلاطون بوده (نه برعکس) و سالوادور دالی و لورکا با هم همکلاسی بوده‌اند و… دیگر چه بگویم؟ این‌ها همه‌ی ناتوانی‌ها و دلخوشی‌های این نسل است. آن هم کسانی از این نسل که احتمالاً اندیشمندترند.»

نامجوی چهل ساله از هم نسلان خود در بیست سالگی نوشته است،مرا به فکر فرو برد که به راستی ما بیست ساله های این زمان چه فرقی با بیست ساله های آن زمان کرده ایم؟ این متن با کمی تغییر در مورد ما (امثال من ها) به خوبی صدق میکند، شاید با کمی چاشنی امروزی حکایت بیست ساله های امروز هم بشود ، مثلا در کافه سیگار نکشیده یا کشیده ایم ، سریال جادویی نسلمان شرلوک است ، فیلم های اصغرفرهادی را به خوبی میشناسیم، با وجود دانش سیاسی نصفه و نیمه مان رنگ سبز را ستایش می کنیم، در حساب توییتریمان اعتراض های مدنی خود را فریاد می زنیم و....

گویی آدم ها قالب گرفته شده اند و حرکات مشابه ای انجام می دهند بر اساس ویژگی های که به یک عدد خاص یعنی سنشان وابسته است ، خب پس تکلیف عده ای که نمیخواهند به این سبک زندگی کنند چیست؟ نمیدانم تکلیفشان چیست اما به نظرم آنها تاریخ میسازند، تکرار ها که چیزی به ما اضافه نمی کنند...باید اعتراف کنم من هم یکی از کسانی هستم که در این حلقه های تکرار زندگی میکنم ، اوج جراتم زمانی بود که با بهترین معدل انتخاب کردم دیگر در مدرسه ای خاص درس نخوانم، تحمل خشکی و یکنواختی مدرسه ای آنچنانی برایم امکان پذیر نبود و خب با هزار درگیری انتخاب کردم نمانم و به جراتی که در اتخاذ آن تصمیم داشتم به شدت حسرت میخورم....این روزها در انتظار لحظه ای هستم که کمی جرات پیدا کنم و از این حلقه های تکرار لعنتیِ قابلِ پیش بینی به اوج زندگی فرار کنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۶
مشیـا نـــه

اولین باری که تصمیم گرفتم عکاسی آنالوگ رو شروع کنم به خوبی به خاطر دارم، پدرم ساعت ها وقت گذاشت از جنس فیلم ها و حساسیتشون و از عملکرد دوربین و... برام گفت و تا مطمئن نشد خوب خوب یاد گرفتم دست برنداشت. اما نهایت قدرشناسی من این بود که دوربین رو با دقت توی کیفش گذاشتم و اون رو جایی از کمد پنهان کردم ، دو هفته یا بیشتر سراغش نرفتم ، بعد آروم آروم رفتم سراغش و خیلی کند شروع کردم. میپرسی لابد بعد توضیحات پدرم از چشمم افتاد، نه؟ یا اینکه زیادم مهم نبود برام که عکاسی کنم ؟ یا شاید کار داشتم یا... اما نه اگر از این بگذریم که در اون بازه ی زمانی از دیدن عکسای گلستان خونم به جوش می اومد، کلا من اینطور آدمی ام به خصوص اگر مساله شروع یک اتفاق پر اهمیت باشه.من شروع کننده کندی هستم، خیلی محافظه کارم و سخت شروع میکنم...مهم نیست چه کاری و وای به روزی که کار مهمی باشه. شروع این وبلاگ هم از این قاعده مستثنی نیست با وجود اینکه به چند نفر لینک دادم تا خودمو مجبور به نوشتن کنم باز هم سخت و کند شروع کردم...اما از همین الان به نظرم تجربه ی دوست داشتنیه ، باشد که ذهن شلخته من به راه راست هدایت شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۰۳:۰۸
مشیـا نـــه